اشعار عرفان نظر آهاری
شیطان
اندازه یک حبّه قند است
گاهی می افتد توی فنجانِ دلِ ما
حل می شود آرام آرام
بی آنکه اصلا ً ما بفهمیم
و روحمان سر می کشد آن را
آن چای شیرین را
شیطان زهرآگین ِدیرین را
آن وقت او
خون می شود در خانه تن
می چرخد و می گردد و می ماند آنجا
او می شود من
************
وای ای داد بیداد
دیدی آخر خدا مهلتش داد
قلبت قدم زد
هر کجا پا گذاشت
تکه ای از جهنم رقم زد
او قسم خورد و گفت
توی بازار دنیا
مفت
قلب تو را می خرد
آمد دور روح تو پیچید
پیش از آنکه بفهمی
بالهای تو را چید
کیسه ای سنگ داشت
توی یک چشم بر هم زدن
جای
قلبت
قلوه سنگی گذاشت
قلوه سنگی به اسم غرور
بعد از آن ریخت پرهای نور
وشدی کم کم از آسمان دور دور
برد شیطان دلت را کجا، کو؟
قلب تو آن کلید خدا ، کو؟
پیش از آنکه درآسمان را ببندند
پیش از آنکه بمانی
توی این راههای به این دور و دیری
کاش برخیزی و با دلیری
قلب خود را از او پس بگیری.
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: عرفان نظر آهاری